سرم رو تکيه داده بودم به ميله های سرد سلول
هنوز صدای ناله از سلول بقل قطع نشده بود، حرفاش واضح نبود ، چيزی نمی فهميدم هر چی بود دلش برای آزاديش تنگ شده بود
بچه های قديم ميگفتن تا حالا آزادی رو حس نکرده ولی خيالش تو دلش ديونش کرده
اونشب هم تا صبح ناله زد
فردا صبح که برای هوا خوری از سلول بيرون اومدم ديدم سگ همسايه فقط شبا دلش آزادی ميخواد
هنوز صدای ناله از سلول بقل قطع نشده بود، حرفاش واضح نبود ، چيزی نمی فهميدم هر چی بود دلش برای آزاديش تنگ شده بود
بچه های قديم ميگفتن تا حالا آزادی رو حس نکرده ولی خيالش تو دلش ديونش کرده
اونشب هم تا صبح ناله زد
فردا صبح که برای هوا خوری از سلول بيرون اومدم ديدم سگ همسايه فقط شبا دلش آزادی ميخواد
No comments:
Post a Comment