Monday, June 17, 2013

مه


و حال شب است و موقعهء خواب، اندکيست
که خواب آمده از در تو و رفته از پنجره بيرون
بس که هوا خوب است
مه است ، باران است، آسمان آبی نيست
آخر شب است.......... قلم در دست، لنگ لنگان قدمی بردارد
و ورق سفيدی خود را عرضه ميدارد
!چه ميدانم ، کاغذ چشمک است و قلم جواب لبيک
.آری هوا سرد بود و ماشين گرم ، هوا سرد و مه آلود
ديد، نگذاشت ببينيم، مه از خود راضی
"دائم ميگفت مرا ببين ، چن وقتيست نگفتی"چه ابر قشنگی
زيبا بود، هر آنچه بود فقط ابر بود، آسمان ابر بود و زمين ابر و ديواره ابر
آنچه ميديديم تکراری بود زيبا از آنچه ديده شده سالها و به خاطر بارها
امّا آنچنان زيبا بود که بايد ميديديم آنچه که ديده ايم 

No comments:

Post a Comment