Monday, June 17, 2013

ترس از پرش


تصميم داشتم برای اوّلين بار طلوع خورشيد رو ببينم 
رنگ قرمزش در هوا مشخص شد 
لب پنجره جايی بودم که سرمای سحرگاهی رو حس ميکردم 
تمام ساختمون ها هم از هيجان ، رنگشون قرمز شده بود 
چراغ های شهر کم کم داشتن ميرفتن که خودشون رو پيش يک گوله نور بزرگ ضايع نکنن 
من هم که جو گرفته بودم ، ولی زودی به خودم اومدم، پنجره رو بستم پرده رو کشيدم 
پريدم تو رخت خواب نرمم پتو رو هم کشيدم رو کلّم 
آخه ميترسيدم وقتی طلوع رو ميبينم جو بگيرتم بپرم پايين 
يعنی حالاپشيمونی؟- 
نه ولی اگه واستاده بودم لااقل خودم رو حالا بهتر ميشناختم 

No comments:

Post a Comment