Monday, June 17, 2013

درختی در آرزوی تبر


يک درخت بود وسط کوير، ديگه عمری براش نمونده بود، ته آرزوش اين بود که يکی پيدا بشه
تيش ای به ريشه اش بزنه، و اون رو قايقی کنه برای موج سواری روی درياهای نيلگون
يا برگ و کاغذی کنه برای بچه های بازيگوش، که ازش موشک درست کنن و به آسمون ها بفرستند
و يا اگر هيچ نشد، نی قليانی بشه که توش نفسی جاری ميشه، و اينجوری بشه يک دوست
درختمون آرزوهاش رو با خودش برای هميشه نگه داشت، چون وسط اون کوير
پيدا کردن هم صحبت هم محال شده بود چه برسه به مردی تبر به دست 

No comments:

Post a Comment