Wednesday, June 19, 2013

دوش از سر سنگی ، عقابی به هوا خواست

عقابي يک عمر سوار بر باد به همه جا رفته بود
همه جا رو ديده بود و به همه جا رسيده بود
ديروز قدرت را در بالاش ديد
خواست جوري پرواز کنه که خودش ميخواد ، نه جوري که باد ميخواد
به دقيقه نرسيد پروازش، به زمين افتاد، طعمهء لاشخورها شد

No comments:

Post a Comment