Thursday, June 20, 2013

اندکی‌ پیش قصد خانه ای کردم چهار در شیش

اندکی‌ پیش قصد خانه ای کردم چهار در شیش ، در این روزگار که خانه متری 3 تومان است، هر چهار در شیشی ، لا اقل 72 میلیون تومان است، بنده که در شهر آوازه داشته و برو بیا ای ، روی هم جمع کنی‌ ، 7 ,8 تومانی در دست داشتمی.
در چه کنم چه کنم بودم، که تبلیغ وام 10 ساله تلوزیون مرا یاد آمد.
حساب را با کتاب جامعه کردم ، دیدم کلهم ،با این فشار زندگی‌ ما 6 سال بیش زنده نمیتوانیم باشیم ، چین شد که راهی بانک شدیم.
در بانک ، هی از این سؤ به ان سؤ شدیم ، هی ما را فلک کردند، های ما را زدند، هی ما را گم کردند ، تا آخر بانک تعطیل شد.
چند ماهی‌ به همین منوال گذشت، تا آخر ما را که از کتک ها سرخ و کبود شده بودیم، یاد خداوندگار کریم افتاد.
با کلی‌ پارتی بازی، دوست و آشنا ، وثیقه و غیره ، شماره ی شرکت خداوند را گرفتیم…
الا ایهال ، به ما شماره ی خداوند یکتا را ندادند ، شماره ی خداوندگار ها را داداند. که به گمانم از چهره سیاه و رنگ و روی رفتمان ما را با دوستان بودیست اشتباه گرفته بودند.
فی‌ الواقع از خوش حالی‌ در پوست خود نمیگنجیدیم ، در افکارمان این بود که صورت کبود و پاهای فلک شده ی خود را به خداوند نشان میدهیم، تا ایشان هم پدری از این بانکی ها در بیاورد و ما کیف کنیم ، هم وام را نقدی بگیرید.
یک هفتصد و هفتاد هفت یک را گرفتم.
بیق ، بیق ، بیق ، بیق ، بیق …. ( آقا یک ساعتی بیق زد و کسی‌ گوشی را بر نداشت ).
بعد از تلاش بی‌ وقفه ، صدای نازکی از آن بر خط گفت: “ دفتر خداوندگارن بفرماین؟”
بنده در حال پر گرفتن از روی صندلی‌ خود، با شعف و شادی گفتم: “ای جانم به فدایتان، ای زیبا صدا، ای پروردگار زمین و زمان، ای … “
صدای نازک از آن بر خط گف: “ آقا بنده منشی‌ هستم اینجا، با چه کسی‌ کار دارید؟”
من شخیص هم که آب سردی روی هیکلم احساس می‌کردم ، گفتم: “اگر منشی‌ هستی‌ چرا گوشی بر نمیداری؟”
- رفته بودم ناهار ، امرتان؟
- با خداوندگار زمین و زمان کار دارم
- با زمین یا زمان؟ مسئولیت ها تقسیم شده! جمعیت در حال رشده همه جا آقا، البته به غیر ایران که اونم با تدبیر مسئولین داره حل میشه .
- ای وای! با تو زمینیه خب.
- وصل می‌کنم
بیق ، بیق ، بیق … صدا ای از ته چاه گفت: “پروردگار تو زمین، بفرمأین؟”
باز شروع کردم به تمجید و تمللق…
خدا گفت: “ آقا برو سر اصل مطلب، اینجا مرطوبه ، موبایلم احتمال سوختن داره!”
گفتم: “ خداوندا! چرا صدایت ته چاه جمکران است؟”
اینجا بود که فهمیدم ، به خداوندگار زیادی توی زمین ما را وصل کردند!
با هزار خواهش و تمنا، از کشیدن ما توی چاه برای کمک بی‌ خیال شد ، و ما رو وصل کرد به خدائ روی زمین.
- الو؟ 
- بله ، بفرمأین.
- دستم به دامنت یا شلورت یا هرچه که ایشالا بپا داری. از صبح دارم شما رو میگیرم
- آقا حرفت و بزن، اینجا جنگه. شیطان با دار و دستش حمله کردن ، خداییش هفتای ما نیرو دارن.
- گفتم وام ، ای حاج خدا!
- گفت: “ ای آقا! امور اداری رو بگیر و قطع کرد...
باز با بد بختی ، منشی‌ خوش صدا را گرفتیم. ضعیفه گوشی رو برداشت.
- بله؟
- خانم جان اشتباه وصل کردین، بنده از صبح علافم، در پی وامم خواهر من.
- امور مالی‌؟
- بله ، بله.
بیق ، بیق ، بیق!
- امور مالی‌ بفرمأین؟
- خداوندگارا، گفتن شما وام میدهید
- بله. 
- مال ما رو هم میشه راست و ریست بفرمأین؟
- نخیر. 
- آای آقا! چرا نخیر برادر؟ این همه هی میگن خدا مهربان است و رحیم! چرا نخیر؟
- مهربانی مال خدائ مهر و محبت است، اینجا امور مالی‌ ، شوخی‌ و تعارف بر نمیدارد. در ضمن ، بنده به خداوندگارانی که نیاز مبرم به پول دارن، با وثیقه معتبر و چک تضمینی وام میدهم، نه هر کسی‌ که تلفن ما را از 118 بگیره. با کلی‌ بد بختی، پول های ملت رو از ته چاه که همکارم هنوز مشغولشه رو در میاریم، بعد بدیم به شمای خنگ که ریختی تو چاه؟ نخیر اقا!
- عرض کردم: “ بله با خداوندگاری که توی توی زمین تشریف دارن صحبت کردم، گرچه حرفی‌ از پول ها نزد، فک کردم چاهمان خدای نکرده کاریش شده ایشان اون پایینن. خوب حالا بردار خدا، من چه کنم؟
- خودکشی!
- آای آقا! 
گوشی رو قطعه کردم … خانه ام هم کف است، چاقویم از میوه خوری ماست بر تر، طناب ها پوسیده، تفنگ ها بی‌ فشنگ، مرگ موش ها تقلبی و بی اثر ، و جیب ، همچنان خالی‌.
3 سال گذشت، و من داغ خانه ای دارم چهار در شیش.

No comments:

Post a Comment