Thursday, June 20, 2013

يک به بی انتها

هوا سرده، دستگيرهء در يخ زده، در خونه ام باز نميشه، صدای گرگا تو کولاک گم ميشه.
نفسهای دختر بچه هم تو مشتاش قوتّی به دستاش نميده
چرا کسی درو وا نميکنه؟
در باز نميشه، انگشتهای پاش هم کم کم دارن بی حس ميشن، همشون خيسن.
به زحمت پاهاش رو تو برف هل ميده تا بتونه به پنجره برسه
از تو پنجره بدن پيره زن رو ، روی زمين ميبينه
سرما بيشتر ميشه
پنجره حصار داره، در باز نميشه
نميشه
نميشه
نميشه

.نشد


خوش به حال پيرزن.... صورت کبود دختر بچه رو از تو پنجره نديد-

No comments:

Post a Comment